- هم نیز
- تاکید درمعنی هم: وهم نیز نشاید که از یک چیز جز یک معنی آید لازم
معنی هم نیز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معادل
پیوسته، متصل، دائم
در ضمن
هماورد، هم نبرد، همتا
افراد بشر نسبت به یکدیگر
جدا شدن هموگلوبین از گلبول سرخ
دو تن که از یک اصل و نژاد باشند
دو یا چند تن که دارای یک کنیه باشند
جایی یا چیزی که از آن غم و اندوه برآید
دو یا چندتن که با هم نان ونمک خورده باشند
دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند، هم مذهب
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
دو چیز که نرخ و ارزش آن ها با هم برابر باشد، هم نرخ
اندوه خیز فژمخیز جایی که در آن غم تولید شود غم آور غم انگیز
دو یا چند چیز که ارزش آنها مساوی هم باشد: هم نرخ
هم دامن، هم سن، همسال
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
هم آئین، هم مذهب، هم کیش
همچنین
ماننداین همچون این بهمین نحو: و همچنین جمله اجزای دیگر از نفس همین حکم را دارند، نیز هم ایضا: گفت... همچنین گفت
هماورد
بدینگونه، بمعنی نیز، همچون این
هماورد، هم کوشش، همتا
دارای همان دین همدین: رفت گبری پیش گیری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو. (سنائی)
دو یا چند کس ک دارای یک کنیه باشند (نسبت بهم) هم کنیت
همپاژنام هم کنیه
دو یا چند کودک که از یک پستان شیر خورده اند برادر یا خواهر رضاعی: ... محمد سلمه برادر هم شیر من است
هم سن بودن همسالی
همجنس، هم صنف، هم سنخ
دو یا چندتن که باهم نان ونمک (غذا) خورند (نسبت بهم)
معاشر، مصاحب، همدم: مای غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ) یا هم نفس (همنفس) صبح قیامت. طول مدت (مانند قیامت در درازی)
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
دو یا چندتن که از یک نسل باشند (نسبت بهم)